۱۳۸۷ خرداد ۸, چهارشنبه

باید زندگی کرد *

من این دنیا را دوست دارم.همین دنیایی که هرکس به چیزی می خواندش .
من این دنیا را دوست دارم ، چون به من فرصت داده است برای رشد ،
آموختن ، دوست داشتن ، یاری کردن هم .
ما همین امروز فردای خود را می سازیم . مگر نه اینکه آن فردا تجسم اعمال امروز ماست ؟
پس چرا تنها فرصت خود را چنین به هدر می دهیم ؟
نگویید این دنیا پر است از زشتی و شر . اگر زشتی و شر نباشد زیبایی و خیر معنا ندارد .
به این کار ندارم که شر عدمی است و خیر حقیقت مطلق ، و اینکه نباید به دنیا دل خوش داشت
و دنیا محل گذر است و ما مسافریم وچه وچه وچه . همه درست .اما تنها اینجاست که فرصت
زندگی هست . آنجا دیگر فرصتی نیست .
پس بیایید زندگی کنیم و خوب زندگی کنیم .بیاموزیم . دوست بداریم . یاری کنیم .
باید زندگی کرد .
------------------------------------------------------
* - دهۀ پنجاه رمانی چاپ شد به نام " باید زندگی کرد " از کسی با نام مستعار احمد سکانی .
اهل فن او را می شناختند اما من نشناختم . گویا دیگر هم چاپ نشد .

۱۳۸۷ اردیبهشت ۳۱, سه‌شنبه

چند نامه قدیمی یافتم ......

رابیندرانات تاگور 1913

چند نامه قدیمی ام را که بدقت در صندوقچه ات پنهان شده ، یافتم
چند بازیچه کوچک برای بازی با خاطراتت.
تو با دلی بی قرار کوشیدی این چند بی بهاء را
از جریان متلاطم زمان که ستاره ها و سیاره ها را پاک می شوید
پنهان سازی و بگویی " اینها مال منست" ، افسوس
حالا کسی نیست که آنها را بخواهد
کسی که قادر به پرداخت بهایشان باشد
آنها هنوز خاموش اینجایند .
آیا در دنیا عشقی هست که ترا از زوال مطلق برهاند؟
همچون عشق تو که این نامه ها را با چنان بیم و امید حفظ کرد؟
آه بانو
دمی کنار من آمدی و مرا به راز بزرگ زن
در قلب آفرینش ، رساندی
کسی که همواره سیلان شیرینی اش را به سوی خدا باز میگرداند
او که در تلاطم آبها می رقصد و در روشنایی صبحگاه می خواند
آنکه با امواج خیزان ، تشنگی زمین را فرو می نشاند
و مهرش در باران آب می شود
آنکه در او یگانه ابدی
از لذتی که نه بیش می تواند خوددار باشد
و سرشار می شود از رنج عشق
به دو شکسته می شود.
------------------------------------------
با الهام از "From Berkely" که نامه های قدیمش را پاک کرد.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

سرود تارکین*

وقتی به جنگل میروی و صدای یک عقاب دم بلند را می شنوی که به اطراف می نگرد ، او را خواهی دید .
وقتی در جنگل قدم میزنی ، وقتی بر سبزه ها پا می نهی و فرو میروی در آنها که راه تو را سد کرده اند ، به نرمی از لابلای درختان عبور کن.
بنگر. زیرا تو نور آراینده سبزینه ملایم چهره ات را لمس می کنی . گرمای آنرا بخاطر داشته باش .
وقتی در جنگل می ایستی ، نفس عمیق بکش . عطر میشن و ساسافراس ** را ، جسمانیت مرطوب شاخه های پوسیده را ، بو کن .
اگر لذت می بری عمیق تر نفس بکش ، زیرا به ملاقات باد آمده ای .
اگر طالبی در باره باد بیشتر بدانی ، از کوه بالا برو .زیرا من آنجا هستم . ولی اگر می مانی ، برای ایستادن در جنگل ، پنجه هایت را در زمین فرو کن . راحت میان برگها دراز بکش و زمین زیرپایت را حس کن . با دستهایت آنرا چنگ بزن . بر شانه ها و کمر و پشتت ، احساسش کن . به هر برگی که پوستت لمس میکند ، دقت کن . رطوبت زمین ، تأثیر سرمای لذت بخش را حس کن .
غلت بزن . دستها ، سینه و شکمت را به زمین فشار بده . انگشتانت را زیر خاک برگها فرو ببر . گوشت را به آن بچسبان . گوش کن . ورای تپش های قلبت گوش کن . بشنو ، زیرا تو مرا خواهی شنید .
وقتی که آب شیرین را به لبهایت میرسانی متفکرانه بنوش ، نه از روی عطش . زیرا آواز را درک نمی کنی .نهر قطعا می خواند . هر نت ، هر اکتاو عالی و بی نقص ، مثل حس لایزال جامی از شراب . گرچه صدها بار خوشتر . متفکرانه بنوش . به جد گوش کن . زیرا میتوانی مرا بشنوی .
وقتی میتوانی بشنوی ، پس خواهی دید . اگر آنقدر نزدیک هستی و هنوز نمی توانی ببینی آنگاه نور سبزینه ترا خواهد زد ، سیلی به صورتت می زند تا بیدارت کند .
اینجا جایی ست که من بیش از همه درنگ می کنم . اینجا جایی ست که تو مرا خواهی یافت .

گاری کاگانوف
----------------------------------------------
*- تارکین نام منطقه ایست بکر با جنگلهای پرباران در تاسمانیا .
**- میشن و ساسافراس نام دو گونه درخت است .

۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۱, شنبه

آتش زندگی

من طبیعت را دوست داشتم ، و با طبیعت ،هنر را ;
من دستهایم را با آتش زندگی گرم کردم ،
آتش فرو می نشیند ، و من آماده پروازم .
Walter Savage Landor
----------------------------------------------
برای ماهی های فلسفه خوان و کلاغ های منطق دان.

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۳, جمعه

کتاب

زندگی کتابی ست
که هر روز ورق می خورد
و کسی پای آن
چیزکی می نویسد.
ببین!
استری را
که ورق می زند
و چه می جوید!
ببین!
کودکی را
که خطوط سادة درهمش
نقش فرداست.
این کتاب خاک گرفته را
بردار
و بر ورق امروز
به یادگار
چیزی بنویس
خطی بکش
رنگی بزن.