دوستان عزیز و بزرگوارم: نشانی جدید "پنجره ای به باغ بسیار درخت"
این است:www.bostanman.blogfa.com
دیگر اینجا چیزی نمی نویسم .
۱۳۸۷ بهمن ۱۱, جمعه
۱۳۸۷ آذر ۲۰, چهارشنبه
ديدار دوست
از مستي ام منظور تو
خمخانه تو
انگور تو
جانا سراپا نور تو
از مي تويي تفسير من
......
مسعود عزيز رسيدنت به خير و ديدار دوست قبول
۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه
میهمان خدا
به ضیافتم چو خواندی ز کرم خدای سبحان
من یک قبا چه سازم به حریم کبریایت
همه خوان نعمت است این که گرفته اند یک یک
لقمه ای به استطاعت ز نعیم لایزا لت
چو بیامده ست ادعوا به تضرع و نهانی
به دعا دست برآرم به تمنا ی رجایت[1]
زده ام دست توسل به خلیل اندرین ره
به امید گلستانی ز حریق ابتلایت
لتعارفوا[2] چو آمد هدف از خلقت مردم
عرفات آشنا کن همه با شوق لقایت
این معشر انسانهاست [3]گم کرده ره و مقصد
اهدنا من المشعر تا محشر کبرایت
چه زنم سنگ تبری به شیاطین جمادی
نیست توفیق رهایی مگر از فیض وَلایت
آنرا که هنوزست به دل میل و هواها
بادا که قبول افتد ذبحش به منایت
تو یگان قطب وجودی همگی دور تو گردان
به حقیقت این اشارت بود از طواف کویت
همه را دوان چو هاجر ز صفا به مروه بینی
بده خیل تشنگان را کف آبی از سبویت
همه غرق اندهانم زگذشت روزگاران
چه خوش است لاتحزن به مذاق بندگانت[4]
عهدی بکنم با تو که پایان نپذیرد
ای آنکه تو مانی به سر عهد و وفایت[5]
من یک قبا چه سازم به حریم کبریایت
همه خوان نعمت است این که گرفته اند یک یک
لقمه ای به استطاعت ز نعیم لایزا لت
چو بیامده ست ادعوا به تضرع و نهانی
به دعا دست برآرم به تمنا ی رجایت[1]
زده ام دست توسل به خلیل اندرین ره
به امید گلستانی ز حریق ابتلایت
لتعارفوا[2] چو آمد هدف از خلقت مردم
عرفات آشنا کن همه با شوق لقایت
این معشر انسانهاست [3]گم کرده ره و مقصد
اهدنا من المشعر تا محشر کبرایت
چه زنم سنگ تبری به شیاطین جمادی
نیست توفیق رهایی مگر از فیض وَلایت
آنرا که هنوزست به دل میل و هواها
بادا که قبول افتد ذبحش به منایت
تو یگان قطب وجودی همگی دور تو گردان
به حقیقت این اشارت بود از طواف کویت
همه را دوان چو هاجر ز صفا به مروه بینی
بده خیل تشنگان را کف آبی از سبویت
همه غرق اندهانم زگذشت روزگاران
چه خوش است لاتحزن به مذاق بندگانت[4]
عهدی بکنم با تو که پایان نپذیرد
ای آنکه تو مانی به سر عهد و وفایت[5]
---------------------------------------------------
[1] ادعوا تضرعا و خفیه انه لایحب المعتدین.اعراف 55
[2] و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم.حجرات 13
[3] یا معشر الجن و الانس الم یأتکم رسل منکم یقصون علیکم آیاتی و ینذرونکم لقاء یومکم هذا.انعام 130
[4] ولاتهنوا ولاتحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین.آل عمران 139
[5] و اوفوا بعهدی اوف بعهدکم و ایای فارهبون.بقره 40
[1] ادعوا تضرعا و خفیه انه لایحب المعتدین.اعراف 55
[2] و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقیکم.حجرات 13
[3] یا معشر الجن و الانس الم یأتکم رسل منکم یقصون علیکم آیاتی و ینذرونکم لقاء یومکم هذا.انعام 130
[4] ولاتهنوا ولاتحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین.آل عمران 139
[5] و اوفوا بعهدی اوف بعهدکم و ایای فارهبون.بقره 40
۱۳۸۷ آبان ۲۷, دوشنبه
آتش زندگی (*)
ریچارد رورتی
در مقاله ای به نام "پراگماتیسم و رمانتیسیسم" سعی کردم "استدلال دفاع از شعر" شلی را بازگویی کنم . آنجا گفتم در قلب رمانتیسیسم این مدعا وجود داشت که خرد فقط می تواند مسیری را دنبال کند که تصور در آغاز گشوده است . تصور نباشد، واژه های تازه نیست . واژه نباشد، خردگرایی نیست . چنان واژه هایی نباشد، تحول اخلاقی یا روشنفکرانه نیست .
من آن مقاله را با مقایسه توانایی شاعر در ارائه زبان غنی تر به ما، و تلاش فیلسوف در حصول دستیابی غیر زبان شناختی به موجود واقعی ، به آخر رساندم . رویای افلاطون از چنان دستیابی ای ، خود یک دست آورد بزرگ شاعرانه بود . ولی به نظر من در زمان شلی ، این امر دیگر رویا نبود . امروز ما بیشتر از افلاطون قادر به تصدیق محدودیت مان هستیم در قبول آن که هرگز در ارتباط با چیزی بزرگتر از خودمان نخواهیم بود. در عوض امید آن داریم که زندگی انسان اینجا در روی زمین غنی تر از قرون گذشته خواهد شد زیرا زبان مورد استفاده توسط نسل های پس از ما منابع بیشتری خواهد داشت تا آنچه نسل ما داشت . واژگان ما پشتیبان آنها خواهد بود همچنانکه واژگان پیشینان پشتیبان ماست .
در آن مقاله ، به گونه نوشته های پیشین، شعر را در معنایی موسع بکار بردم.من اصطلاح "شاعر قوی" از هارولد بلوم را علاوه بر شاعرانی همچون میلتون و بلیک،برای پوشش دادن نثر نویسان ابداع کننده بازی های جدید زبانی چون افلاطون،نیوتن،مارکس،داروین و فروید بسط دادم . معادلات ریاضی یا استدلال های قیاسی یا روایت های دراماتیک یا ( در مورد نظم نویسان) ابداعات عروضی از جمله این بازیهاست ، لیکن برای مقاصد فلسفی من تمایز میان نثر و نظم نامناسب بود .
اندکی پس از اتمام " پراگماتیسم و رمانتیسیسم " مبتلا به سرطان لاعلاج پانکراس شدم . چند ماه پس از اینکه اخبار بد را فهمیدم ، با پسر بزرگم و یکی از عموزادگان عیادت کننده ، به قهوه نوشیدن گردهم آمدیم .
پسر عمو ( کشیشی از فرقۀ باپتیست ) از من پرسید که افکارم به موضوعات مذهبی متمایل شده است و من گفتم نه . پسرم پرسید " خوب در بارۀ فلسفه چه؟ " . پاسخ دادم " نه " ، نه فلسفه ایکه نوشته بودم و نه آنچه که خوانده بودم به نظر نمی رسید ارتباط خاصی با وضعیت من داشته باشد . من نه نزاعی با استدلال اپیکور دارم که ترسیدن از مرگ نامعقول است و نه با پیشنهاد هایدگر که آنتوتئولوژی منجر به کوشش در طفره رفتن از مرگ میشود . اما نه ataraxia ( آزادی از اختلال ) و نه sein zum tode ( رو به سوی مرگ داشتن ) مرتبط به نظر نمی رسیدند .
پسرم پافشاری کرد : " هیچ از آنچه خوانده ای قابل استفاده نبود؟ " من لو دادم " بله ، شعر " . او پرسید : " کدام شعر ؟ " . من دو موضوع قدیمی نقل کردم که اخیراً از حافظه بازیابی کرده و به طرز شگفتی از آن به وجد آمده بودم ، ابیات بسیار معروف از " باغ پراسرپین " سوین برن :
ما با مختصر سپاسی ، سپاس می گذاریم
خدا هرچه می خواهد باشد
که هیچ زندگی ای تا ابد نمی پاید،
که مردگان هرگز بر نخواهند خاست،
که حتی خسته ترین رودخانه
جایی مطمئن به دریا می ریزد .
و " در هفتاد و پنجمین روز تولدش " از لندور :
دوست داشتم طبیعت را ، و مقدم بر طبیعت ، هنر را ،
من با آتش زندگی دست هایم را گرم کردم ،
اینک فرو می نشیند ، و من آمادۀ رفتنم .
من در آن پیچش های آرام و آن اخگرهای ناپایدار ارامش یافتم . شک دارم که هیچ نثری در مقایسه با آنها قابل نوشتن می بود . نه فقط تشبیه بلکه وزن و قافیه لازم است که آن تأثیر را داشته باشد . در چنین ابیاتی ، این سه با هم می نشینند تا میزانی از ایجاز و نیز تأثیر بیافرینند که فقط نظم می تواند به آن دست یازد . حتی بهترین نثرها در برابر تأثیرات ابداعی و شکل گرفته توسط شاعران ، ارجحیت ندارند . اگرچه در لحظات خاصی از زندگیم قطعات گوناگونی از شعر معنای بسیاری داشته اند اما نه خودم هرگز قادر به نوشتن چیزی بوده ام ( جز در تند نویسی غزل ها در طول گردهمایی کسل کننده اساتید – نوعی از بیدقت نویسی ) و نه می توانم با کار شعرای معاصر برابری کنم . وقتی شعر می خوانم ، بیشتر ناشی از علائق نوجوانی است . گمان می کنم که ارنباط دوگانه من با شعر و شاعری ، در این معنای محدود تر ، نتیجه ای از عقدۀ اودیپ ایجاد شده از داشتن پدری شاعر است . ( نگاه کنید به جیمز رورتی ، کودکان خورشید . مک میلان . 1926 ) . ممکن است اینطور باشد ولی حالا آرزو می کنم کاش سهم بیشتری از زندگیم را با شعر گذرانده بودم .
این نه به دلیل حسرت از دست دادن حقایق غیر قابل بیان بصورت نثر است . چنان حقایقی وجود ندارند ، چیزی در بارۀ مرگ وجود ندارد که سوین برن و لندور می دانستند ولی اپیکور و هایدگر از فهمش بازمانده بودند بل به این دلیل است که اگر من قادر به از برکردن آثار کهن بیشتری بودم کاملتر زندگی می کردم – درست مثل اینکه دوستان نزدیک بیشتری می داشتم . فرهنگ ها با واژگان غنی تر انسانی ترند – از حیوانیت بدورند – تا فرهنگ های با واژگان فقیر تر . آحاد زنان و مردان وقتی که خاطراتشان مملو از شعر باشد به انسان کامل نزدیک ترند .
------------------------------------------
Poetry Foundation (*)
من آن مقاله را با مقایسه توانایی شاعر در ارائه زبان غنی تر به ما، و تلاش فیلسوف در حصول دستیابی غیر زبان شناختی به موجود واقعی ، به آخر رساندم . رویای افلاطون از چنان دستیابی ای ، خود یک دست آورد بزرگ شاعرانه بود . ولی به نظر من در زمان شلی ، این امر دیگر رویا نبود . امروز ما بیشتر از افلاطون قادر به تصدیق محدودیت مان هستیم در قبول آن که هرگز در ارتباط با چیزی بزرگتر از خودمان نخواهیم بود. در عوض امید آن داریم که زندگی انسان اینجا در روی زمین غنی تر از قرون گذشته خواهد شد زیرا زبان مورد استفاده توسط نسل های پس از ما منابع بیشتری خواهد داشت تا آنچه نسل ما داشت . واژگان ما پشتیبان آنها خواهد بود همچنانکه واژگان پیشینان پشتیبان ماست .
در آن مقاله ، به گونه نوشته های پیشین، شعر را در معنایی موسع بکار بردم.من اصطلاح "شاعر قوی" از هارولد بلوم را علاوه بر شاعرانی همچون میلتون و بلیک،برای پوشش دادن نثر نویسان ابداع کننده بازی های جدید زبانی چون افلاطون،نیوتن،مارکس،داروین و فروید بسط دادم . معادلات ریاضی یا استدلال های قیاسی یا روایت های دراماتیک یا ( در مورد نظم نویسان) ابداعات عروضی از جمله این بازیهاست ، لیکن برای مقاصد فلسفی من تمایز میان نثر و نظم نامناسب بود .
اندکی پس از اتمام " پراگماتیسم و رمانتیسیسم " مبتلا به سرطان لاعلاج پانکراس شدم . چند ماه پس از اینکه اخبار بد را فهمیدم ، با پسر بزرگم و یکی از عموزادگان عیادت کننده ، به قهوه نوشیدن گردهم آمدیم .
پسر عمو ( کشیشی از فرقۀ باپتیست ) از من پرسید که افکارم به موضوعات مذهبی متمایل شده است و من گفتم نه . پسرم پرسید " خوب در بارۀ فلسفه چه؟ " . پاسخ دادم " نه " ، نه فلسفه ایکه نوشته بودم و نه آنچه که خوانده بودم به نظر نمی رسید ارتباط خاصی با وضعیت من داشته باشد . من نه نزاعی با استدلال اپیکور دارم که ترسیدن از مرگ نامعقول است و نه با پیشنهاد هایدگر که آنتوتئولوژی منجر به کوشش در طفره رفتن از مرگ میشود . اما نه ataraxia ( آزادی از اختلال ) و نه sein zum tode ( رو به سوی مرگ داشتن ) مرتبط به نظر نمی رسیدند .
پسرم پافشاری کرد : " هیچ از آنچه خوانده ای قابل استفاده نبود؟ " من لو دادم " بله ، شعر " . او پرسید : " کدام شعر ؟ " . من دو موضوع قدیمی نقل کردم که اخیراً از حافظه بازیابی کرده و به طرز شگفتی از آن به وجد آمده بودم ، ابیات بسیار معروف از " باغ پراسرپین " سوین برن :
ما با مختصر سپاسی ، سپاس می گذاریم
خدا هرچه می خواهد باشد
که هیچ زندگی ای تا ابد نمی پاید،
که مردگان هرگز بر نخواهند خاست،
که حتی خسته ترین رودخانه
جایی مطمئن به دریا می ریزد .
و " در هفتاد و پنجمین روز تولدش " از لندور :
دوست داشتم طبیعت را ، و مقدم بر طبیعت ، هنر را ،
من با آتش زندگی دست هایم را گرم کردم ،
اینک فرو می نشیند ، و من آمادۀ رفتنم .
من در آن پیچش های آرام و آن اخگرهای ناپایدار ارامش یافتم . شک دارم که هیچ نثری در مقایسه با آنها قابل نوشتن می بود . نه فقط تشبیه بلکه وزن و قافیه لازم است که آن تأثیر را داشته باشد . در چنین ابیاتی ، این سه با هم می نشینند تا میزانی از ایجاز و نیز تأثیر بیافرینند که فقط نظم می تواند به آن دست یازد . حتی بهترین نثرها در برابر تأثیرات ابداعی و شکل گرفته توسط شاعران ، ارجحیت ندارند . اگرچه در لحظات خاصی از زندگیم قطعات گوناگونی از شعر معنای بسیاری داشته اند اما نه خودم هرگز قادر به نوشتن چیزی بوده ام ( جز در تند نویسی غزل ها در طول گردهمایی کسل کننده اساتید – نوعی از بیدقت نویسی ) و نه می توانم با کار شعرای معاصر برابری کنم . وقتی شعر می خوانم ، بیشتر ناشی از علائق نوجوانی است . گمان می کنم که ارنباط دوگانه من با شعر و شاعری ، در این معنای محدود تر ، نتیجه ای از عقدۀ اودیپ ایجاد شده از داشتن پدری شاعر است . ( نگاه کنید به جیمز رورتی ، کودکان خورشید . مک میلان . 1926 ) . ممکن است اینطور باشد ولی حالا آرزو می کنم کاش سهم بیشتری از زندگیم را با شعر گذرانده بودم .
این نه به دلیل حسرت از دست دادن حقایق غیر قابل بیان بصورت نثر است . چنان حقایقی وجود ندارند ، چیزی در بارۀ مرگ وجود ندارد که سوین برن و لندور می دانستند ولی اپیکور و هایدگر از فهمش بازمانده بودند بل به این دلیل است که اگر من قادر به از برکردن آثار کهن بیشتری بودم کاملتر زندگی می کردم – درست مثل اینکه دوستان نزدیک بیشتری می داشتم . فرهنگ ها با واژگان غنی تر انسانی ترند – از حیوانیت بدورند – تا فرهنگ های با واژگان فقیر تر . آحاد زنان و مردان وقتی که خاطراتشان مملو از شعر باشد به انسان کامل نزدیک ترند .
------------------------------------------
Poetry Foundation (*)
۱۳۸۷ آبان ۴, شنبه
قدر طاهره
دردا ز جهان طاهره ای رفت امروز
گفت قزوه چه ها دید به دنیا ،امروز
قدرش چو نهان بود بر فضل فروشان
بیند ز در دوست همه قدر امروز
--------------------------
امروز در "عشق علیه السلام" از شاعر خوبمان علیرضا قزوه در
احوال شاعر از دست رفته مان خواندم که این اواخر اذیت ها دیده بود
و می خواست از کشور برود.حالا از همه جا رفته است و نامش در یادمان
و یادش در دلمان برای همیشه می ماند.
گفت قزوه چه ها دید به دنیا ،امروز
قدرش چو نهان بود بر فضل فروشان
بیند ز در دوست همه قدر امروز
--------------------------
امروز در "عشق علیه السلام" از شاعر خوبمان علیرضا قزوه در
احوال شاعر از دست رفته مان خواندم که این اواخر اذیت ها دیده بود
و می خواست از کشور برود.حالا از همه جا رفته است و نامش در یادمان
و یادش در دلمان برای همیشه می ماند.
۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه
چنین گفت کلاغ....
مدتی پیش باHuman Being یعنی همین کلاغ مهربان خودمان بحث میکردم که چرا به شیطان میگویی استاد عزیزم و اینکه از او خیلی چیزها می آموزیم.به همین دلیل هم همیشه و تا الان در یادداشت ها او را "عزیزتر معلم" خطاب میکنم.از جمله روزی برایش نوشتم که استدلال تو مثل آن جمله مشهور از لقمان حکیم است که:ادب از که آموختی،گفت از بی ادبان.برایش نوشتم که لقمان از طریق مراجع تربیتی خودش مظاهر ادب را می شناخته و یا حداقل از واکنش آنان در برابر مظاهر بی ادبی آگاه بوده است و اگر غیر ازین باشد تکلیف ما با این عبارت پارادوکسیکال مشهور چه میشود؟از برهان خلف که در اینجا نمیشود استفاده کرد.میشود؟
از طرف دیگر اخیراً در بازخوانی "المراجعات" به فرازی از خطبه صد و چهل و هفتم از نهج البلاغه رسیدم که چنین میگوید: "بدانید که شما رستگاری را نخواهید شناخت مگر آنگاه که بدانید آنان که طالب رستگاری نیستند،چه کسانند و هرگز به پیام قرآن وفا نمی کنید،مگر آنگاه که بدانید چه کسانی پیمان قرآن را می شکنند و به قرآن تمسک نخواهید جست تا آنگاه که واگذارندگان قرآن را بشناسید".
علامه جعفری در شرح خود بر نهج البلاغه می نویسد این همان شناخت اشیاء از طریق شناخت ضد آنهاست:تعرف الاشیاء باضدادها.
حالا می بینم که معلم عزیز من در یادداشتی اخیراً لوگوی وبلاگ خود را تغییر داده است به: چنین گفت کلاغ... .
اگر این مؤیدات را می دانست لوگو را عوض میکرد؟شاید سلیقه ای بوده ولی من از این تغییر بسیار خوشحالم.البته لوگو هر چه باشد فرقی نمی کند:کلاغه همون کلاغه اس.
از طرف دیگر اخیراً در بازخوانی "المراجعات" به فرازی از خطبه صد و چهل و هفتم از نهج البلاغه رسیدم که چنین میگوید: "بدانید که شما رستگاری را نخواهید شناخت مگر آنگاه که بدانید آنان که طالب رستگاری نیستند،چه کسانند و هرگز به پیام قرآن وفا نمی کنید،مگر آنگاه که بدانید چه کسانی پیمان قرآن را می شکنند و به قرآن تمسک نخواهید جست تا آنگاه که واگذارندگان قرآن را بشناسید".
علامه جعفری در شرح خود بر نهج البلاغه می نویسد این همان شناخت اشیاء از طریق شناخت ضد آنهاست:تعرف الاشیاء باضدادها.
حالا می بینم که معلم عزیز من در یادداشتی اخیراً لوگوی وبلاگ خود را تغییر داده است به: چنین گفت کلاغ... .
اگر این مؤیدات را می دانست لوگو را عوض میکرد؟شاید سلیقه ای بوده ولی من از این تغییر بسیار خوشحالم.البته لوگو هر چه باشد فرقی نمی کند:کلاغه همون کلاغه اس.
۱۳۸۷ شهریور ۱۷, یکشنبه
گویای خاموش
مطلب قبل را که جور کردم منتظر بودم صاحب بلاگ "خرد خاموش" چیزی بنویسد . می نوشت یا نه ، همیشه آنجا می رفتم . یکی از پنجره های زندگانی بود . آنروز هم سر زدم . متاسفانه پنجره بسته بود و پیامی می گفت دیگر باز نمی شود .بلاگ "خرد خاموش" حذف شده است . دلیل آنرا نمی دانم . سری به بلاگ فل سفه زدم که از آنجا یافته بودمش . خبری نبود . آنروز ها بدنبال بحثی که با Human being داشتم راجع به شعاری که در لوگو گذاشته است ، مطلبی در خطبۀ صد و چهل و هفت نهج البلاغ توجهم را جلب کرد-یک روز برای کلاغ می نویسم چه بود - : " آنان که حکمت شان شما را از دانش شان و سکوتشان از منطق شان و ظاهرشان از باطن شان ، آگاه می کند " . حالا فکر می کنم منطق صاحب " خرد خاموش " را درک کرده باشم . کاش خودش هم چیزی بگوید .
اشتراک در:
پستها (Atom)