وقتی به جنگل میروی و صدای یک عقاب دم بلند را می شنوی که به اطراف می نگرد ، او را خواهی دید .
وقتی در جنگل قدم میزنی ، وقتی بر سبزه ها پا می نهی و فرو میروی در آنها که راه تو را سد کرده اند ، به نرمی از لابلای درختان عبور کن.
بنگر. زیرا تو نور آراینده سبزینه ملایم چهره ات را لمس می کنی . گرمای آنرا بخاطر داشته باش .
وقتی در جنگل می ایستی ، نفس عمیق بکش . عطر میشن و ساسافراس ** را ، جسمانیت مرطوب شاخه های پوسیده را ، بو کن .
اگر لذت می بری عمیق تر نفس بکش ، زیرا به ملاقات باد آمده ای .
اگر طالبی در باره باد بیشتر بدانی ، از کوه بالا برو .زیرا من آنجا هستم . ولی اگر می مانی ، برای ایستادن در جنگل ، پنجه هایت را در زمین فرو کن . راحت میان برگها دراز بکش و زمین زیرپایت را حس کن . با دستهایت آنرا چنگ بزن . بر شانه ها و کمر و پشتت ، احساسش کن . به هر برگی که پوستت لمس میکند ، دقت کن . رطوبت زمین ، تأثیر سرمای لذت بخش را حس کن .
غلت بزن . دستها ، سینه و شکمت را به زمین فشار بده . انگشتانت را زیر خاک برگها فرو ببر . گوشت را به آن بچسبان . گوش کن . ورای تپش های قلبت گوش کن . بشنو ، زیرا تو مرا خواهی شنید .
وقتی که آب شیرین را به لبهایت میرسانی متفکرانه بنوش ، نه از روی عطش . زیرا آواز را درک نمی کنی .نهر قطعا می خواند . هر نت ، هر اکتاو عالی و بی نقص ، مثل حس لایزال جامی از شراب . گرچه صدها بار خوشتر . متفکرانه بنوش . به جد گوش کن . زیرا میتوانی مرا بشنوی .
وقتی میتوانی بشنوی ، پس خواهی دید . اگر آنقدر نزدیک هستی و هنوز نمی توانی ببینی آنگاه نور سبزینه ترا خواهد زد ، سیلی به صورتت می زند تا بیدارت کند .
اینجا جایی ست که من بیش از همه درنگ می کنم . اینجا جایی ست که تو مرا خواهی یافت .
گاری کاگانوف
----------------------------------------------
*- تارکین نام منطقه ایست بکر با جنگلهای پرباران در تاسمانیا .
**- میشن و ساسافراس نام دو گونه درخت است .
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
۴ نظر:
چاهی که بهاش رسیدهبودیم اصلا به چاههای کویری نمیمانست. چاه کویری یک چالهی ساده است وسط شنها. این یکی به چاههای واحهای میمانست اما آن دوروبر واحهای نبود و من فکر کردم دارم خواب میبینم.
گفتم: -عجیب است! قرقره و سطل و تناب، همهچیز روبهراه است.
خندید تناب را گرفت و قرقره را به کار انداخت
شهریار کوچولو در حالِ کشیدنِ آب از چاه
و قرقره مثل بادنمای کهنهای که تا مدتها پس از خوابیدنِ باد مینالد به نالهدرآمد.
گفت: -میشنوی؟ ما داریم این چاه را از خواب بیدار میکنیم و او دارد برایمان آواز میخواند...
دلم نمیخواست او تلاش و تقلا کند. بش گفتم: -بدهش به من. برای تو زیادی سنگین است.
سطل را آرام تا طوقهی چاه آوردم بالا و آنجا کاملا در تعادل نگهش داشتم. از حاصل کار شاد بودم. خسته و شاد. آواز قرقره را همانطور تو گوشم داشتم و تو آب که هنوز میلرزید لرزش خورشید را میدیدم.
گفت: -بده من، که تشنهی این آبم.
ومن تازه توانستم بفهمم پی چه چیز میگشته
سلام
خیلی زیبا و شگفت انگیز بود
باید برنامه ی یک کوه را بریزم
امامن عطر بلوط و بنه را نفس می کشم
ممنونم مسعود جان!
سلام شازده عزیز
تو که بچه کوه و کمری چرا از کویر نوشتی؟البته خیلی خوب تصویر کرده ای،آدم تشنه ش میشه!
من با اون صدای قرقره آشنام.چه سکوتی داره این صحنه.
ممنون از حضورت.
اونایی که عجله داشتن کجان پس؟
حس اش كردم
عطش و آب و باد وجسم طبيعت رو
جديد بود اين حس كه فقط تا حالا از تصوير تونسته بودم دريافت كنم ...
سلام بانو
وقتی شنیدی ،میتوانی ببینی.بقول شاعر یا ترانه سرا:برید از اونا بپرسید که شنیده ها رو دیدن.
ارسال یک نظر