۱۳۸۷ مرداد ۲۶, شنبه

چراغ ها را چه کسی روشن می کند؟

وقتی در دهة شصت در روزنامة اطلاعات خاطرات کرمیت روزولت عامل سیا در پروژة سرنگون کردن دولت ملی دکتر محمد مصدق را می خواندم نمی توانستم بفهمم چگونه مشتی اوباش مسیر حرکت ملت ایران را به سمت آزادی و پیشرفت سد کرده و بیست و پنج سال وقفه در آن ایجاد نمودند . همین فکر وقتی مادلین آلبرایت وزیر خارجة دولت کلینتون رسماُ به خاطر نقش آمریکا در سرنگونی دولت مصدق در 1954 از ایران عذر خواهی نمود ، بازهم ذهنم را به خود مشغول داشت .
ظاهر قضیه ساده بود : اول رئیس شهربانی وفادار به مصدق را ربوده و ترور کرده و کنترل امنیت پایتخت را از دست دولت خارج می کنند ، سپس با تحریک اوباش به سرکردگی شعبان بی مخ و پرداخت مشتی دلار که کرمیت روزولت به تهران آورده بود ، خیابان ها را قرق کرده آنگاه سرهنگ نصیری با چند سرباز به خانة دکتر مصدق حمله و پس از اندکی زد و خورد با محافظان منزل ، دکتر مصدق را دستگیر می کند . در این میان اینکه چرا سازمان نظامی حزب توده وارد عمل نشد و اینکه مذاکرات دولت های ایران و آمریکا به بن بست رسیده بود و از محتوای نامة ارسالی محرمانة سفیر ایران در واشنگتن به مصدق پس از دیدار با وزیر خارجة امریکا – یکی دو روز مانده به کودتا - تاکنون اثری در دست نیست ( خواب آشفتة نفت ، دکتر ضیاء موحد ) ، تاُثیری تعیین کننده نداشت ، چرا که به فرض تاُثیر مثبت این عوامل، ممکن بود زمانی دیگر توطئه ای دیگر به شکلی دیگر این شکست را به ملت ایران تحمیل نماید . زیرا : مردم صحنه را ترک کرده بودند . همانان که در سی تیر سینة خود را سپر گلوله ها نمودند . وقتی که آیت الله کاشانی پس از کودتا دولت ارتشبد زاهدی را به رسمیت شناخت ،خود به معنای وجود اختلافی عمیق در صفوف مبارزین نهضت ملی بود . این بخش از ماجرا پیچیده است . در توجیه و شناخت این وضعیت به اسناد خاصی دسترسی ندارم اما می خواهم فضای موجود آن زمان را در حد امکان نشان دهم .
احتمالاُ همه قبول داریم که ادبیات هر عصری آینة اوضاع اجتماعی آن عصر است و نشر خاطرات و مکاتبات و زندگینامه های اشخاص نیز ازین جمله اند . بانو سیمین دانشور در سال سی و یک در طول سفری ده ماهه به آمریکا برای استفاده از یک بورس تحصیلی در دانشگاه استنفورد ، مکاتباتی با همسر خود جلال آل احمد داشت . وی دراین نامه ها به موضوعاتی اشاره می کند که به خوبی فضای حاکم بر سیاست داخلی و خارجی کشور را نشان می دهد . اول بار در بدو ورود به آمریکا می نویسد اینجا مطبوعات به شدت معتقدند مصدق به روس ها روی آورده است . علیرغم اینکه مصدق بسیار نزد آنان محترم بود و از سرسختی او در تعجب بودند اما تحت تاُثیر دولت انگلیس ، مصدق را در دام روس ها می دیدند . در جای دیگری به نقل از یک استاد تاریخ می گوید حزب توده مصدق را به زمین می زند و وقتی به او می گوید مصدق شخصیتی دموکرات و آزادیخواه است ، استاد تاریخ می گوید توده ایها ( البته می گوید روس ها ) به بهترین نحو از این وضعیت سوء استفاده می کنند . همو در بارة دنباله روی آمریکا از سیاست انگلیس می گوید ما و آنها پسر عمو هستیم و بسیاری از منابع اطلاعات ما را از اوضاع دنیا ، انگلیس فراهم می کند و این هم طبیعی است .
جلال آل احمد نیز در همین نامه نگاریها با سیمین دانشور به اوضاع داخلی اشاره می کند از جمله اینکه روزی مردم به هواداران حزب توده که شعار مرده باد شاه می دادند ، حمله ور می شوند و همین امر مصدق را وا می دارد تا بقول جلال دست از لیبرالیزم خود بردارد و عرصه را بر توده ایها تنگ کند . جان کلام همین جاست . مصدق بنا به مشی دموکرات و آزادیخواهانه اش دست توده ای ها – و البته سایر احزاب – را در فعالیت باز گذاشته بود و این رویة او در داخل آیت الله کاشانی و مردم مذهبی را بد بین کرده بود ( علاوه بر سایر اعتراضاتی که به مصدق داشتند از قبیل باز بودن مشروب فروشی ها و ... ) ، و در خارج نیز انگلیس و آمریکا را در آغاز جنگ سرد و اوج وحشت افکار عمومی از کمونیزم ، نگران کرده بود . یعنی عامة مردم در داخل به چیزی می اندیشیدند که غربی ها در خارج دلمشغول آن بودند و در این میان نهضت ملی و نخبگان مملکت دغدغة آزادی و دموکراسی داشتند .
بهزاد نبوی اخیراُ گفته است که در سال سی و دو کودکی یازده ساله بوده و در اوج تحریم خرید نفت ایران از سوی غرب و اتخاذ سیاست اقتصاد بدون نفت توسط مصدق ، به گوش خود می شنید که مردم از گرانی کبریت سخن می گفتند .
آنچه بیش از قتل افشار طوس و دلار های اهدایی آمریکا و حرکت مشتی رجاله در روند اوضاع مؤثر بود همین شکاف میان نهضت ملی و تودة مردم بود . مردم ، آگاهی خود را – اگر نگوئیم اعتماد خود را – نسبت به درستی حرکت مصدق از دست داده بودند . ذهن مردم قادر به درک و تحلیل پیچیدگی اوضاع نبود و وقتی حلقة اتصال مردم مذهبی با نهضت ملی – یعنی کاشانی – گسیخته شد ، کسی قادر به مرمت اوضاع نبود . درستی یک سیاست یا خط مشی فقط در ذات و محتوای آن نیست بلکه به تناسب و تطابق آن با شرایط اجتماع نیز وابسته است . آزادیخواهی یک فضیلت است اما سیاست آزادیخواهانه اگر اعتماد مردم را جلب نکند ، سیاستی شکست خورده است .
گذشته – خواه دور یا نزدیک – چراغ راه آینده است . چراغ ها را روشن کنید .

28/ مرداد / 1386

۱۰ نظر:

The Little Prince گفت...

مسعود جان
سلام
مطلب جالبی بود.
ممنون

نوشين شاهنده گفت...

چقدر خوب مي شد اگر ديروزي ها و امروزي ها هر دو با هم مي توانستند چراغ ها را روشن كنند!

مسعود گفت...

سلام.مثل اینکه این روز ها در خط پارادوکس حرکت می کنید!همزمانی دیروز و امروز.

human being گفت...

نا آگاهی مردم و عدم توانایی آنها در تحلیل اوضاغ که خوب بله هست و همه اذعان دارند...

اما کی می تونه آنها را آگاه کنه و تفکر و تحلیل را به آنها نشان دهد؟

درد ما اینه که روشنفکر های ما "درخت نشین" نیستند... صدر نشینند...

فرقش اگه گفتی چیه؟
"بارون درخت نشین" را خواندی مسعود جان؟

مسعود گفت...

سلام عزیزتر معلم
(دوستان بدونن:یکی از آدم حسابی هایی که من می شناسم همین کلاغه اس!)
نه.نخوندم.خیلی علاقه دارم بدونم.پس منتظرم.
راستی ملتفتی که اینطرفا کلاغ نیست!
بجز همین که تو باغ ما میاد.یعنی درخت نشینه.قار قار می کنه..چه جور!

Daisy گفت...

Salam,

I wanted to thank you for the link. Have a wonderful day

human being گفت...

وای مسعود جان فکر کردم جواب کامنتت را داده ام همان موقع که آمده بود توی میلم... برایت می آیم می نویسم ... چون این دیالوگ های اینجا را دوست دارم... مخصوصا که توی این باغ کلاغ ها را آدم حسابی فرض می کنند...
:)
مسعود جان برای این آمدم که این لینک را برایت بگذارم ...

http://mybohemianworld.blogfa.com/post-14.aspx

من که لذت بردم و چون تو عربی بلدی اگه موردی باشه می تونی باهاش در میون بگذاری که ترجمه اش بهتر بشه اگه لازمه... دیشب آمدم بهت بگم... تا وبلاگت را باز کردم برق رفت... راستی برق شما که نمی ره... اگه بره که دیگه...
باشی همیشه...

مسعود گفت...

سلام کلاغ خوش قول
چرا فکر کردی من عربی بلدم؟آن مطالب را از منابع انگلیسی برگردانده بودم.
در هر حال رفتم و اشعار مجید را خواندم.لذت بردم.حالی اگر بود،در باب نگارش فارسی چیزکی برایش می نویسم.شرمنده کرده ای،من واقعاًاین کسی که تو معرفی کرده ای نیستم.
کلاغا مگه اهل تعارفن؟

human being گفت...

واقعا که عجب ...عجب کلاغی هستم من... کلاغ ها معمولا باید فضول باشند و ته و توی همه چیز را درآورند اما من یکی مثل اینکه تو زرد درآمده ام...

آخه تو از نویسنده ها و شاعر های عرب می نوشتی... حتی اون وبلاگ هاشم هم که بهم معرفی کردی کلی شعر عربی داشت... فکر کردم هم انگلیسی می دونی و هم عربی و از هر دو ترجمه می کنی ... خوب اینکه خوزستان هم هستی بیشتر شاید این ذهنیت را تقویت کرده...

نه مسعود جان من اهل "تعارف" نیستم... اما خیلی راحت از امتیازات دیگران می تونم "تعریف" کنم...
چیزی را ببینم... می گم... پس تو هم ادیب و دانا بودی... وگرنه آنجا نمی نوشتم... حالا که عربی بلد نیستی کمی افت درجه پیدا می کنی...
D:
در مورد درخت نشینی هم قرار بود بگم... حالا چرا نمی ری کتابه را بخونی... شروعش کنی خیلی زود تمموم میشه ها... پشیمون نمی شی... یه دعایی هم به حق کلاغ ها می کنی...

راستی منظورت چی بود گفتی آن طرف ها کلاغ نیست... وبلاگت را گفتی یا اهواز؟
حالا ننویسی... چرا فکر کردی من اهوازم؟!

مسعود گفت...

حتماً میخونم،البته اگه گیرم بیاد.ولی نقداً دعا میکنم:خدایا همه کلاغا رو به خونه شون برسون.آمین.
منظورم تو اهواز بود.اینو درست گفتی .یه قالب پنیر جایزه داری!خودم بهت میدم،جای دگر چرا روی!