۱۳۸۷ فروردین ۱۰, شنبه

بدون عنوان

به راستی،روا می دانم که عاشقم
گونه ام را ببوسد،
و بوسه ام را به او ارزانی بدارم
که آنرا طلب می کند.
************************************
نقل شده است که این کلمات بر روی یکی از جامه های ولده بنت المستکفی
دختر زیبای فرمانروای قرطبه در اندلس( کوردوبا در اسپانیا )قلابدوزی
شده بود.او در قرن یازدهم گرداننده انجمن های ادبی روزگار خود بود.

۱۳۸۶ اسفند ۲۶, یکشنبه

شادی آغاز

ای خوشا شادی آغاز و خوشا صبح دما
ای خوشا جاده و در جاده نهادن قدما
ای خوشا رفتن و رفتن ،تک و تنها رفتن
چوبدستی به کف و دل تهی از هرچه غما
ای خوشا راهکی از دره سوی قله کوه
که برو ابر فشانده ست به نوروز، نما
از همه تا همه بارانک خردی که ازو
سنگ سیراب ، ولی خاک زند دم زکما
ای خوشا رستن نوبرگ ،بر آن بید کهن
که توان خورد به شادابی رویش قسما
سبز بادا و خوشا در سفری روحانی
رفتن از برگ شقایق سوی شاهسپرما
سفر از قطره باران به سوی دریا بار
همره موجک زیری که کنون گشته بما
چشم بد دور و شگفتا که برین سبزا سبز
از همه تا همه یک نقش و هزاران قلما
لحظه ولوله برگ سپیداران بین
که سپیدیش به سبزی شده نک متهما
رای رویین تنی آورده مگر بازه کوه
که بزه کرده کمان،صبح دمان،روستما
شارح حکمت اشراق شد آن قطره به برگ
کز اشارات دهد شرح هزاران حکما
قطره آویخته از برگ و برو تابش صبح
راست چون فرصت من،بین وجود و عدما
راستی لحظه دیداری هرگزیابی ست
که به فرسنگ گریزد زتو انبوه غما
نگهت شاد و دلت شاد و سخن هایت شاد
شادیی این همه در فرصت یک صبح دما
همچو خیام مشو غافل از ایام و بدان
لحظه ای را که در آن نیست غمی مغتنما
تا نه بس دیر،درین حشمت و تمکین نزید
شاخ بادام که بر خاک فشاند درما
برگی از دفتر عیش است به تقویم حیات
ورق لاله که از باد شد آنک دژما

************
سنت شعر کهن قافیه سالاری بود
که کشانید بدین وادی پرپیچ و خما
کردم آغاز ز گفتار برشت و اینک
به منوچهری اگر ختم شد از من مرما
"نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنش"
ای خوشا طیب ختاما و خوشا مختتما

شفیعی کدکنی

-----------------------------
این شعر زیبای ادیب یزرگ کشور مان را پیشکش همه دوستان می کنم
هر روزتان نوروز، نوروزتان پیروز.هرجا که هستید و با هرکه هستید


۱۳۸۶ اسفند ۲۲, چهارشنبه

یاد من ترا فراموش

کارون ترا به یاد دارد
چهره ات در آیینه آب
باقی مانده ست
گاهی که خیره به آرامش آن
آرام می شدی
نجوای کارون،بی صدا
شکستن بغضی است
دیرپا در گلو
که به گوش کسی نمی رسید
یا انفجار هلهله شاد
کودکان است
بر شانه خیس پدر
که به اوج می رسید
این صبور بزرگ نجیب
وام دار انتظار صیاد است
از سخاوت ماهی در چشمه های تور
کارون ترا می خواند
خود را عاشقانه
در آغوشم رها کن
گرمای تو از من
خنکای من از تو
کارون همان است
آرام و سر بزیر
بخشنده و راز دار
صبور و جاری
کارون
مرا
ترا
همه را
به یاد دارد
-----------------------------------
تقدیم به همه کسانی که کارون را دوست دارند، بخصوص تو که می دانم دلت برای کارون تنگ شده است

۱۳۸۶ اسفند ۱۹, یکشنبه

اینجا به اسب ها شلیک می کنند

اسب سفید
چه شد؟
مگر نگفتند کسی به اسب ها شلیک نمی کند؟
پدرم می گفت
نمیدانم چرا اینطور شد
نگذاشتند
و در گوشم گفت
به هیچکس نگو
و پدر بزرگ هم
همینه بچه!لابد مصلحته
شما نمیدونید
ولی ما میدونیم
می فهمیم
که همین نیست
که مصلحت این نیست
که اینطور نمی مونه
حالا به همه گفتم
بازم منتظرم اسب سفید

۱۳۸۶ اسفند ۱۶, پنجشنبه

در راه،بر راه

راه رو باش
روندة همیشه
به راه خود
وگر خود راه باشی
رونده تویی
راه تویی
در راه تویی
بر راه تویی
آنوقت راه ها
به آن "بی سو"ی "همه سو" ختم می شود
و دلت پر از رد اوست
چه خوب بر حیات جاری می گذری
که برای شکفتن بی قرار است
یا در آغوش موج آرام
و در آن
سنگ هایی ست سبز
که نگاه نجیب ترا
با جمعیت خاطر
به خندة پسینیان پیوند می دهد
راه رو باش
روندة همیشه
اما من
از وقت رفتن
دلم می گیرد

۱۳۸۶ اسفند ۱۴, سه‌شنبه

هندسة عشق

زندگی امتداد چیزی نیست

مکان هندسی کسانی است

که فاصله شان از خدا

به یک اندازه است

زندگی ما

دایره های متداخل رقصان است

دور مرکز خود تکرار کنان

خوش به حال آنهاکه

شعاع دایره شان کوچک است

و رقصشان تند تر

چرا دور شویم؟

از حبل الورید نزدیک تر است

آواز وصل بخوانید

یا من قرب من خطرات الظنون

دلم می خواهد

خطی باشم بی منتهی

به موازات همة خط ها

در امتداد مسیر بازگشت

رو به آن لامکان

و تلاقی بکنیم در او

دلم می خواهد

فصل مشترک

صفحة دل کسانی باشم

که دوست می دارند