۱۳۸۷ شهریور ۱۷, یکشنبه

گویای خاموش

مطلب قبل را که جور کردم منتظر بودم صاحب بلاگ "خرد خاموش" چیزی بنویسد . می نوشت یا نه ، همیشه آنجا می رفتم . یکی از پنجره های زندگانی بود . آنروز هم سر زدم . متاسفانه پنجره بسته بود و پیامی می گفت دیگر باز نمی شود .بلاگ "خرد خاموش" حذف شده است . دلیل آنرا نمی دانم . سری به بلاگ فل سفه زدم که از آنجا یافته بودمش . خبری نبود . آنروز ها بدنبال بحثی که با Human being داشتم راجع به شعاری که در لوگو گذاشته است ، مطلبی در خطبۀ صد و چهل و هفت نهج البلاغ توجهم را جلب کرد-یک روز برای کلاغ می نویسم چه بود - : " آنان که حکمت شان شما را از دانش شان و سکوتشان از منطق شان و ظاهرشان از باطن شان ، آگاه می کند " . حالا فکر می کنم منطق صاحب " خرد خاموش " را درک کرده باشم . کاش خودش هم چیزی بگوید .

۷ نظر:

نوشين شاهنده گفت...

سلام دوست عزيز! من كه تاكنون موفق به درك منطق خود نشده ام! اگر شما منطق (حكمت يا باطن!) مرا درك كرده ايد لطفن به من هم بگوييد! متأسفانه (يا شايد هم خوشبختانه!) درگيرودار برخي حذف و اضافه ها كل وبلاگم حذف شد و من هم كه در آن زمان كمي نژنداحوال بودم(!) فكر كردم كه چه بهتر! اما برخي تماس هاي محبت آميز دوستان كه البته بيانگر خواستن دليلي قانع كننده براي اين كار بود، مرا بر آن داشت تا دوباره آن را راه اندازي كنم و حالا هم با مطلبي تازه آمده ام!

مسعود گفت...

سلام دوست عزیز و بازآمده ی من
در نوشته هایتان حسی بود ازاینکه:آخرش که چی؟و همین قبض و بسط ها و اینکه شاءن آکادمیک شما اصلاً با اباطیل عوامی چون من نمی خواند و آنکه بیشتر از همه مصر است که چیزی اینجا بنویسد و مگسی بپراند اتفاقاً همین عوام است، حاکی از این بود که شاید شعله ی خرد خاموش را کور کنید تا آن تردید و این بی تناسبی رفع و رجوع شود.و چه کار خوبی کردند آن دوستان پر از مهرتان که آتش این خرد را شعله ور خواستند.و من چه مایه خوشحالم که می توانم کگور خوانی ام را از سر بگیرم .
چرا نژند احوال!
تو سیمرغی و جایت قله ی قاف
شاید که بگویم این به آلاف

نوشين شاهنده گفت...

آه! اين را نگوييد دوست من! درست است كه من گاهي اوقات براي خودم هم غير قابل پيش بيني مي شوم، و حال و حوصله ي كامنت گذاري يا پاسخ دادن به كامنت ها را ندارم! اما اين را مطمئن باشيد كه هر مؤلفي (به معناي عام) به مخاطب (باز هم به معني عام كلمه) نياز دارد و من هر گاه كه نظري از شما را مي ديدم براي خواندنش خوشحال بودم...

نوشين شاهنده گفت...

اما اگر راستش را بخواهيد اعتقادم را به مخاطب از دست داده ام!

مسعود گفت...

اشکالی ندارد ولی همینکه حرفی می زنید با صدای بلند و دیگران می شنوند بنای رابطه ای ست که متضمن فایده است.پس هیچوقت بخاطر عدم اعتقاد به مخاطب رو به دیوار حرف نزنید!من از اینکه چیزی برای شما بنویسم خوشحالم.

Tameshk گفت...

مسعود جان
یه تک پا اومدم بگم ایام بکام:خیلی ذوق کردم با این نوشته! راستش وقتی یکی از وبلاگ هایی که من دوست دارم به هر دلیلی دیگه نمینویسه یا میبنده من تا هنوزِ روز هم لینک شون رو دلم نمیاد از کنار تمشک بردارم!

مسعود گفت...

سلام تمشک هنرپرور
از اینکه دیر پاسخ می دهم جداً عذر می خواهم،این چند روز اخیر به دلیل اشکال در سیستم - البته کجایش،نمیدانم-نمی توانستم چیزی بنویسم. واقعاًهمینطور ست که میگویی.
شاد و سربلند باشی.