۱۳۸۷ فروردین ۱۷, شنبه

رؤیاهای بازیافته


فرج احمد بيرق دار شاعر و روزنامه‌نگار سوري در 31 مارس 1987 توسط اطلاعات ارتش به جرم عضويت در حزب اقدام كمونيستي بازداشت شد. او تقريباً هفت سال به صورت مجرد نگهداري و در خلال اين مدت شكنجه‌ها را تحمل كرد. او در 17 اكتبر 1993 در دادگاه عالي امنيت دولتي محكوم به 15 سال حبس گرديد. بيرق دار دو مجموعه شعر منتشر كرده است : تو تنها نيستي (1979) و رقصی جدید در محکمة دل (1981).
او برنده جايزه Hellman Hamett در سال 1998 و جايزة آزادي نوشتن از انجمن قلم امريكا در سال 1999 گرديد.
فرج بيرق دار در 16 نوامبر 2000 در پي عفو عمومي از سوي رئيس جمهور سوريه آزاد شد. این شاعر و روزنامه‌نگار 49 ساله، زندان را 14 ماه قبل از پايان محكومت 15 ساله خود بدون تعهد به دست كشيدن از فعاليت سياسي، ترك كرد.

سخنان فرج بيرق دار در كنفرانس خبري 28 نوامبر 2000
من با آغوش باز به شما درود مي‌فرستم و قلبم آكنده از صداي زنگ‌هاي شادي‌بخش است. فاصله ميان كابوس و رؤيا مساويست با فاصله ميان زنداني و آزادي و من نمي‌دانم چگونه حق‌شناسي خود را به شما و صدها تن از دوستاني كه مرا در گذر از رودخانه كابوس به رودخانه رؤيا ياري كرده‌اند، ابراز كنم. من به خوبي مي‌دانم سركوب در همه دنيا هست و آزادي هم بايد همه جا باشد. همچنين اميدوارم حال که تا حدي آزادي‌ام را بازيافته‌ام، مرا در حلقة خود بپذيريد تا آن كه راه را به اتفاق هم طي كنيم. زيرا، اگرچه اكنون خارج از زندان هستم، در كشور خودم و در بي‌شمار جاي ديگر، هنوز بسياري در بند مانده‌اند. دوستان عزيزم! قطعاً من و روزنامه‌نگاران توقيف شده از توجه ويژه شما و بي‌شمار سازمان‌ها و اشخاص ديگر بهره‌مند شده‌ايم. بايد يادآور شوم كه اين امر ما را از چنگال فراموشي، اين مرگ سمبليك كه زندانيان را بسيار تهديد مي‌كند، رهانيده است. من پس از آثار بسيار راجع به مرگ، حالا دوست دارم درباره خواهرش، زندگي ، بنويسم. بله ... من آماده براي مرگ به زندان وارد شدم و حالا من هستم، چهارده سال بعد، سرانجام با رؤياهاي بازيافته، آماده براي زندگي. همان گونه كه شن‌زار فقط با سراب يكي مي‌شود، بنابراين، رؤيا بايد با آزادي پيوند يابد. يك بار ديگر درود و سپاس من به همه شما و آن صدها دوستي كه مي‌شناسم يا نمي‌شناسم.
دوست شما فرج بيرق دار.
*************************
به زودی مطلبی از این نویسنده و شاعر برای دوستان آماده می کنم.


۴ نظر:

بانوي جشنواره زمستان گفت...

اين نوشته خيلي خوب بود. مخصوصا تصويري که از زندگي دارد. ممنون

مسعود گفت...

سلام بانو
امروز شعری خواندم از خانم عرب نیا که در آن خاطره را با گذشته و واقعیت را با امروز و رؤیا را با فردا قرین دانسته بود.
برقرار باشی

The Little Prince گفت...

سلام
خوندمش
قشنگ بود
منتظر می مونم
می خوام از حرفاش بشناسمش

مسعود گفت...

سلام شازده
به زودی!