۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۴, سه‌شنبه

سرود تارکین*

وقتی به جنگل میروی و صدای یک عقاب دم بلند را می شنوی که به اطراف می نگرد ، او را خواهی دید .
وقتی در جنگل قدم میزنی ، وقتی بر سبزه ها پا می نهی و فرو میروی در آنها که راه تو را سد کرده اند ، به نرمی از لابلای درختان عبور کن.
بنگر. زیرا تو نور آراینده سبزینه ملایم چهره ات را لمس می کنی . گرمای آنرا بخاطر داشته باش .
وقتی در جنگل می ایستی ، نفس عمیق بکش . عطر میشن و ساسافراس ** را ، جسمانیت مرطوب شاخه های پوسیده را ، بو کن .
اگر لذت می بری عمیق تر نفس بکش ، زیرا به ملاقات باد آمده ای .
اگر طالبی در باره باد بیشتر بدانی ، از کوه بالا برو .زیرا من آنجا هستم . ولی اگر می مانی ، برای ایستادن در جنگل ، پنجه هایت را در زمین فرو کن . راحت میان برگها دراز بکش و زمین زیرپایت را حس کن . با دستهایت آنرا چنگ بزن . بر شانه ها و کمر و پشتت ، احساسش کن . به هر برگی که پوستت لمس میکند ، دقت کن . رطوبت زمین ، تأثیر سرمای لذت بخش را حس کن .
غلت بزن . دستها ، سینه و شکمت را به زمین فشار بده . انگشتانت را زیر خاک برگها فرو ببر . گوشت را به آن بچسبان . گوش کن . ورای تپش های قلبت گوش کن . بشنو ، زیرا تو مرا خواهی شنید .
وقتی که آب شیرین را به لبهایت میرسانی متفکرانه بنوش ، نه از روی عطش . زیرا آواز را درک نمی کنی .نهر قطعا می خواند . هر نت ، هر اکتاو عالی و بی نقص ، مثل حس لایزال جامی از شراب . گرچه صدها بار خوشتر . متفکرانه بنوش . به جد گوش کن . زیرا میتوانی مرا بشنوی .
وقتی میتوانی بشنوی ، پس خواهی دید . اگر آنقدر نزدیک هستی و هنوز نمی توانی ببینی آنگاه نور سبزینه ترا خواهد زد ، سیلی به صورتت می زند تا بیدارت کند .
اینجا جایی ست که من بیش از همه درنگ می کنم . اینجا جایی ست که تو مرا خواهی یافت .

گاری کاگانوف
----------------------------------------------
*- تارکین نام منطقه ایست بکر با جنگلهای پرباران در تاسمانیا .
**- میشن و ساسافراس نام دو گونه درخت است .

۴ نظر:

The Little Prince گفت...

چاهی که به‌اش رسیده‌بودیم اصلا به چاه‌های کویری نمی‌مانست. چاه کویری یک چاله‌ی ساده است وسط شن‌ها. این یکی به چاه‌های واحه‌ای می‌مانست اما آن دوروبر واحه‌ای نبود و من فکر کردم دارم خواب می‌بینم.
گفتم: -عجیب است! قرقره و سطل و تناب، همه‌چیز روبه‌راه است.
خندید تناب را گرفت و قرقره را به کار انداخت
شهریار کوچولو در حالِ کشیدنِ آب از چاه
و قرقره مثل بادنمای کهنه‌ای که تا مدت‌ها پس از خوابیدنِ باد می‌نالد به ناله‌درآمد.
گفت: -می‌شنوی؟ ما داریم این چاه را از خواب بیدار می‌کنیم و او دارد برای‌مان آواز می‌خواند...
دلم نمی‌خواست او تلاش و تقلا کند. بش گفتم: -بدهش به من. برای تو زیادی سنگین است.
سطل را آرام تا طوقه‌ی چاه آوردم بالا و آن‌جا کاملا در تعادل نگهش داشتم. از حاصل کار شاد بودم. خسته و شاد. آواز قرقره را همان‌طور تو گوشم داشتم و تو آب که هنوز می‌لرزید لرزش خورشید را می‌دیدم.
گفت: -بده من، که تشنه‌ی این آبم.
ومن تازه توانستم بفهمم پی چه چیز می‌گشته

سلام
خیلی زیبا و شگفت انگیز بود
باید برنامه ی یک کوه را بریزم
امامن عطر بلوط و بنه را نفس می کشم
ممنونم مسعود جان!

مسعود گفت...

سلام شازده عزیز
تو که بچه کوه و کمری چرا از کویر نوشتی؟البته خیلی خوب تصویر کرده ای،آدم تشنه ش میشه!
من با اون صدای قرقره آشنام.چه سکوتی داره این صحنه.
ممنون از حضورت.

اونایی که عجله داشتن کجان پس؟

بانوي جشنواره زمستان گفت...

حس اش كردم
عطش و آب و باد وجسم طبيعت رو
جديد بود اين حس كه فقط تا حالا از تصوير تونسته بودم دريافت كنم ...

مسعود گفت...

سلام بانو
وقتی شنیدی ،میتوانی ببینی.بقول شاعر یا ترانه سرا:برید از اونا بپرسید که شنیده ها رو دیدن.